خیلی وقتها ما در علمهای مادی می بینیم برخی علم شون رو مخفی می کنن . ولی در علم الهی ما چنین اجازه ای رو نداریم . 5 ـ بصیرت علمی بهت می گه : بعضی جاها باید خاموش باشی . در چه جاهایی ؟ 1 ـ اندازه عقول مردم صحبت کنی . عقل طرف مقابل رو بسنجی ، هر علمی برای هر کسی نافع نیست . برخی علمها ضرر داره . خیلی ها به اسم اخلاق و دین ، از نماز ساده خوندن هم فراری می شن . امام صادق (ع) فرمودند : اندازه عقول مردم باهاشون صحبت کنید . بنا نیست روی منبر عمومی ، یک سری مسائل خصوصی رو بگی و در خصوصی ها هم بنا نیست همه چیز رو بگی . باید طرف مقابلت رو بسنجی . چه بسا دستورالعملهای دینی برخی ، برای بنده مفیده اما برای بغل دستی مضر باشه . اندازه عقول مردم صحبت کنید ! همین طور که اگه تو رو به یه دبستان ببرن ، هیچ وقت نمی یای از مسائل دبیرستان درس بدی ، باید توی دبستان ، دبستانی درس بدی . توی راهنمایی ، راهنمایی و . . . با توجه به مقطع باید درس بدی . در باب علمی الهی هم همین طوره . پس ، 1 ـ خاموشی در جایی که احساس می کنی عقل طرف نمی کشه . 2 ـ در جایی که اطمینان به حرفت نداری . جوونه دیگه ، رفته یه کتابی خونده ، یه چیز به نظرش قشنگ اومده ، سریع می ره همه جا می گه . آقا این کار اشتباهه ، اول به یقین برس . توی جامعه شبهه پخش نکن . مطمئنی درست بود ؟ اونی که این حرف رو از تو شنید رفت ! معلوم نیست دیگه پیداش کنی . رفت دنبال کار و زندگیش . چرا زود می ری می گی ؟ اول به یقین برس . سعی کن حرفهایی که در عموم می زنی ، بتون آرمه باشه ، یعنی مو لای درزش نره . مطمئن باش که درسته . صحبتهای این جلسه ، یک جمله اشتباه نخواهد داشت . شک داری ؟ برو به هر عاقلی که می خوای نشون بده . مباحث ، مباحث بدیهی هست . تو منطق ما یه بحثی داریم تحت عنوان بدیهیات . چیزهایی بدیهی رو عمومی بگو . مسائله دیگه رو بیار بررسی کن ، کنکاش کن . پس دومین جایی که باید خاموش باشی ، جایی هست که یقین نداری . آقا ! تو که نمی دونی ، الان در برهه ای قرار داریم که متأسفانه توی مسائل علمی و حتی مسائل اخلاقی ، به خاطر اینکه از دایره یقینیات خارج شدیم ، و همه چیز رو برای خودمون یقین می دونیم ، داریم می بازیم . داریم دین مون رو از دست می دیم . مراقب باشید ! خُب پس جاهایی که باید سکوت کنیم : اول : جایی که طرف عقلش نکشه ، دوم : اطمینان نداشته باشی . 3 ـ در جایی که احساس کنی جدله ، دعواست . در جایی که احساس کنی فخره . در جایی که احساس کنی داری مفاخره می کنی ، مبارزه می کنی . می خوای طرف رو زمین بزنی . این جا دیگه نفسه . ولو این که تو راست بگی ، این نفس ، اجازه نمی ده علمت مفید باشه . بصیرت علمی این اجازه رو نمی ده . اینجا می گه کوتاه بیا . بگو ببخشید . این جمله رو خوب دقت کنید : یکی از بزرگترین علمای ما ، مقدس اردبیلی هستند . انسان بسیار بزرگی بودند . بسیار بزرگ ! یکی دیگه از بزرگترین علمای ما ، علامه مجلسی هستند . ایشون هم انسان بسیار بزرگی بودند . در یه برهه ای مقدس اردبیلی و علامه مجلسی با هم به یه جایی رسیدند . شاه صفوی با خودش گفت : آقا ! عجب بساطی می شه . ما مقدس اردبیلی و علامه مجلسی و علمای بزرگ رو جمع کنیم و ازشون استفاده کافی و وافی ببریم . اومدند . خلاصه بحث شد ، مقدس اردبیلی صحبت کردند ، علامه مجلسی صحبت کردند . بالاخره کار به جایی رسید که اینها توی یکی از مباحث اختلاف نظر پیدا کردند . یه دو جمله مقدس اردبیلی گفت ، علامه مجلسی جوابش رو داد ، مقدس اردبیلی کوتاه اومد . سکوت کرد . شاه صفوی خیلی خوشحال شد . گفت : به به ! خدا رو شکر ما یه علامه مجلسی داریم که مقدس اردبیلی رو زمین زد !! عجب ! ما قدر این عالم رو می دونیم . خداحافظی کردن و رفتن . مقدس اردبیلی برای استراحت و شام رفت منزل علامه مجلسی . سفره شام رو انداختن ، شام رو خوردن . بعد از شام نشستند . مقدس اردبیلی گفت : ادامه بحثی که توی مجلس داشتیم ، من یه دو تا کلمه باید خدمتتون بگم . سه ، چهار جمله گفت ، کلاً علامه مجلسی زمین خورد ! رأیش باطل شد . علامه مجلسی خُب آدم متقی ای بودند . گفت : آقا ! کاش توی همون مجلس علماء این صحبتها به ذهنتون اومده بود و گفته بودید و علمای دیگه هم می شنیدند . به هر حال برای اعتبار شما هم خوب بود . ( ببین اینها صحبتهای علامه مجلسی هست ، چقدر اینها متقی هستند ؟! ) مقدس اردبیلی گفت : نه ! اینها توی ذهنم بود . . . گفت : پس چرا نگفتی ؟! مقدس گفت : خُب دیدم تو ، اونجا عالم دربار هستی ، قرار نیست خراب بشی . من اگه خراب بشم اشکالی نداره . اگه من بخوام دو تا کلمه ادامه بدم ، به خاطر این علم ، جدل بشه ، یکی زمین بخوره ، این علم ، علم نافع نیست . علم با بصیرت نیست . نمی گم . سکوت می کنم . تا حالا شده یه چیزی بلد باشی بتونی طرف مقابل رو خراب کنی بعد یه دفعه به خودت بگی من اینجا می خوام خرابش کنم ، هدف برد علم نیست ، هدف کشف حقیقت نیست ، کوتاه بیای ؟ باور کن تا کوتاه می یای ، خداوند یک درجه به علمت اضافه می کنه . یعنی درجا ، به علمت اضافه می کنه . بابا ! کوتاه بیا . 6 ـ علم با بصیرت احترام دارد . 1 ـ احترام به خود علم ، ( خود علم فی نفسه قابل احترامه ) 2 ـ احترام به معلم . برخی از دانشجوها و دانش آموزها احترام به معلم رو شوخی می گیرن . نماز شبهاتون قبول ، سینه زدن هاتون قبول ، گریه کردن هاتون قبول ، اما مراقب باش شیطون توی دبیرستان و دانشگاه ، تو رو به اسفل السافلین نبره ! اجازه نداری پشت سر معلمت غیبت کنی . اجازه نداری اذیتش کنی . اجازه نداری بهش تهمت بزنی . اگر احیاناً اذیتش کردی ، به زمین می خوری . معلمی که بیچاره داره برای رسیدگی به امور مالی خودش ، از صبح تا شب جون می کنه ، اگه تو اعصابش رو خورد کردی و نتونست خوب درس بده ، مدیونی ! اگه اعصابش رو خورد کردی ، رفت توی خونه نتونست بچه اش رو خوب تربیت کنه ، تو مدیونی . اون چه گناهی کرده که تو حوصله ات نمی شه ؟ می خوای بخندی ؟ بابا ! انسان باشیم . معلم احترام داره . حضرت امام (ره) یکی از کسانی رو که بسیار بسیار اکرام می کردن ، شیخ الفقها حضرت آیت الله اراکی (ره) بود . به آقای اراکی (ره) گفتند : چرا امام (ره) اینقدر شما رو اکرام می کنه ؟ با همون لحن مخلاصانه خودشون گفتن : ( من خودم توی مجله حوزه خوندم ) بابا ! امام یه چندروزی اومد پای درس ما ، بعد هم دیگه نیومد مثل اینکه به دردش هم نخورده بود . نیومد ! عزیز من ! امامه ، رهبر انقلابه ، رهبر جامعه اسلامیه ، خیلی بالاست ، ببین چه جوری به استاد خودش احترام می ذاره ! بچه مسلمون ! چه اجازه ای داری معلمت رو اذیت می کنی ؟ کی به تو اجازه داده ؟ مراقب باش . ممکنه تو خیلی از گناهها رو نکنی ، اما با این کار تو رو به حضیض ذلت می برن ! 3 ـ احترام به متعلم ، کسی که به دنبال علمه . دانشجو ، دانش آموز و . . . چون در پشت سنگر علم نشسته . این هم شخصاً قابل احترامه . معلمین هم این رو بدونن . من هم باید بدونم . پدر و مادرها هم بدونن . همه ! کسی که دنبال علمه ، قابل احترامه . کسی که صبح کیفش رو برمی داره ، از در خونه می ره بیرون ، داره برای یه کار مقدس می ره . این هم قابل احترامه . پس علم با بصیرت احترام می یاره . این روایت رو دقت کنید ، پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند : سه کس هستند که غیر از منافق کسی به آنها بی احترامی نمی کند . 1ـ کسی که در راه اسلام ، ریش و مویش سفید شده . (در مسیر اسلام ، با مسلمانی ، نماز خونده ، روزه گرفته ، تاجایی که تونسته محرمات رو ترک کرده ، واجبات رو انجام داده ، تا جایی که تونسته برای اسلام جهاد با نفس و جهاد غیر کرده ، ) این قابل احترامه و فقط منافق به این شخص بی احترامی می کنه . خوب دقت کنید 99 درصد از پدرهاتون این طور هستند . اصلاً همه پدرها ، مادرها و معلم های شما اینطور هستند . 2 ـ رهبر عادل . فرمانروای عادی . کسی که فرمانروا و رهبر عادل توهین نمی کند مگر این که منافق باشد . 3 ـ آموزگار . آموزگار خوبی ها ، کسی که به تو چیزی یاد می ده . اگه بهش بی احترامی کنی ، منافقی . من و شما چه اجازه ای داریم که حوصله مون سر رفته ، دوست داریم ساعت کلاسی مون زود بگذره ، لودگی کنیم ؟ اعصاب معلم مون رو خورد کنیم ؟ آخه به دین هم کار نداریم ، مگه انسان نیستیم ؟ این معلم ها ، پدر ما ، مادر ما ، خواهر و برادر ما هستند . چه اجازه ای داریم ؟ این فرهنگ توی جوامع بسیار گمراه هم کمتر دیده می شه ، چرا اینقدر توی ایران روی بورسه ؟! این ناشی از بی دینیه . 7 ـ علم با بصیرت ارتزاق (روزی خوردن ) منفی ندارد . یعنی انسان عالم می دونه ، مغز رو خدا داده ، وقت رو خدا داده ، حافظه رو خدا داده توانش رو خدا داده ، توان بیانش رو خدا داده ، وقتی این طور باشه ، از راه این علم ، انسان ارتزاق منفی نمی کنه . یعنی در مسیر غیر بندگی الهی کار نمی کنه ، استفاده نمی کنه . فقط برای بندگی . برای خودش ابهت جور نمی کنه . ( چه علم الهی و چه علم مادی ) خیلی بالا می ره ، اگه سر سوزنی احساس کنه ، می خواد در مسیر بندگیش خلل ایجاد کنه ،توبه می کنه . توی تلویزیون برنامه های مراسم سالگرد شهید مطهری (ره) رو نشون می داد ، یکی از صحنه هایی که وقتی دیدم ، خیلی عجیب دلم سوخت ، صحنه ای بود که خبر شهادت شهید مطهری (ره) رو به علامه طباطبایی دادند . پیرمرد اشک از چشمانش سرازیر می شه ، اشکش رو پاک می کنه ، اصلاً من وجودم می خواد بریزه زمین . بعد یاد این قضیه افتادم که یه روز علامه طباطبایی می فرمود : یه وقتی در قم ، رفتم نشستم سر کلاس ، دیدم در مقابلم ، مقام معظم رهبری ، مفتح ، مطهری (ره)، باهنر ، بهشتی ، رفسنجانی ، نشستند . هر کسی که توی عالم امروز طلبگی ، سرش به تنش می ارزه ، اینها جلوی من نشستند ، شاگرد من هستند ، یه لحظه به ذهنم گذشت : عجب کلاسی !! شروع کردم . . . بسم الله الرحمن الرحیم . هرچی فکر کردم هیچی یادم نیومد ! هیچی ! تاریکه تاریک . اسمم چیه ؟ اینها کین ؟ اینجا کجاست ؟ یه لحظه مادرم فاطمه زهرا (س) به دادم رسید ، توبه کردم . گفتم : خانوم ! ببخشید ! و برگشت . علم با بصیرت ، علمی است که انسان ازش ارتزاق نمی کنه ، نمی تونه از چیزی که مال کس دیگه است روزی بخوره . مال حرامه . مال ما نیست که . 8 ـ علم با بصیرت تواضع می آورد . خیلی وقتها سکوت ، علامت تواضع هست . دو تا قضیه رو از شیخ عباس قمی نقل می کنند ، ( شیخ عباس قمی نویسنده مفاتیح الجنان هستند . متأسفانه به شیخ عباس قمی می گن : “ خاتم المحدثین ” حالا چرا متأسفانه ؟ متأسفانه برای من و تو و حوزه . چون دیگه بعد از ایشون هیچ شیخ عباس قمی ای نیومده . خیلی جای تأسف داره وقتی برای یه چیزی می گن خاتم ، من احساس خیلی بدی بهم دست می ده . یعنی انسانها اینقدر بی عرضه شدند ؟ ) تعریف می کنند که ایشون اولاً خیلی ساده پوش بود ، قیافه اش هم زیاد به علمش نمی خورد . و بعد تعریف می کنن که در زمان ایشون ، شخصی بوده به نام شیخ اکبر که روضه خون بوده و روزها توی مسجد محل شون ، کتاب منازل الآخره شیخ عباس قمی رو باز می کرده و از رو می خونده . یه روز بابای شیخ عباس قمی می یاد می گه : پسرم ! اینقدر من خرج تو کردم ، حوزه فرستادمت ، 20 ، 30 سال هست که داری درس می خونی ، کجا رو گرفتی ؟ بیا ببین شیخ اکبر ظهرها چی داره می گه ؟!! یاد بگیر . کتاب منازل الآخره اثر خود شیخ عباس قمی بوده . می گن : شیخ عباس قمی ، به احترام پدرش چند روز می رفت پای منبر شیخ اکبر روضه خون ، تا بحث منازل الآخره خودش رو براش بخونه !! و تا لحظه مرگ ، باباش نفهمید که شیخ عباس قمی آدم بزرگیه . این علم تواضع می یاره . انسان رو بالا نمی بره ، بندگی می کنه . می گه مال من نیست . شیخ عباس قمی می گه اصلاً منازل الاخره مال من نیست . توان خداست ، وسیله شیخ عباسه . مؤلفین عادت دارن چند تا از تألیف هاشون رو پشت نویس می کنن و به دوستاشون می دن . تعریف می کنند که شیخ عباس قمی رفته بود مشهد ، چند جلد مفاتیح الجنان هم با خودش برای یه تعدادی از علمای مشهد برده بود . ( خُب حتماً می دونید که توی ایران ما خیلی ها نهج البلاغه ندارن اما مفاتیح الجنان رو همه دارن ، قرآن و مفاتیح الجنان جزء ملزومات همه خونه هاست . ) خدمت چند تا از علما که می رسه ، کتاب مفاتیح کم می یاره . می گه برم کتابفروشی مشهد ، چند تای دیگه بخرم . خودش تعریف می کنه : رفتم اونجا ، گفتم : ببخشید مفاتیح الجنان دارید ؟ گفت : بله . مفاتیح الجنان کی ؟ گفتم : مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی . گفت : شیخ عباس قمی ؟! مرد حسابی بگو خاتم المحدثین ، افقه الفقها ، قطبه العارفین ، عالم ، افقه یا به قول امروز آیت الله شیخ عباس قمی ! آقا ! مثل آدم بگو . شیخ عباس می گه بهش گفتم : حالا زیاد شلوغش نکن ! گفت : چرا ؟ ( شیخ عباس یه عبای مندرس می پوشیده با یه عمامه کوچولو و . . . ) گفت : زیاد شلوغش نکن . خودمم بابا جون ! ـ شما شیخ عباس قمی هستی ؟! ـ آره . ـ قربونت چند تا مفاتیح می خوای ؟! ـ سه تا ! گفت : این سه تا رو مجانی بگیر و برو ، فقط زود برو که اگه مردم ببینن مفاتیح مال تو هست ، دیگه ازم نمی خرن !! زود برو ! ببین چقدر علم تواضع می یاره ؟ می یاره پائین ، علمی که با بصیرته تواضع می یاره . اگه بصیرت نداشته باشی باد می کنی . باد می کنی ! علماء دو گونه اند : یک عده از علماء بادکنکن ، یه عده بادبادکنن ! با علم بالا می ره . سبک می شه ، بادبادک ! علم براشون نخی است که این نخ هرچی طولانی تر می شه بیشتر به آسمون ها می ره . ولی اونهایی که بادکنک هستن ، با علم فقط باد می کنن . باید مراقب باشیم که جزء کدوم یکی از علماء هستیم ؟ یه خاطره از علامه طباطبایی : آقا ! این بزرگوار (علامه طباطبایی ) متأسفانه جزء خاتم هاست . هنوز ما مدلش رو ندیدیم . عجب انسانی بوده . در هر علمی که بگید ایشون یه دستی داشته . خیلی عجیب بوده . پروفسور هانری کوربن از فرانسه اومد ایران ، یه هفته منزل علامه طباطبایی مقیم شد . وقتی می خواست بره ، گفت : “ اگر علامه طباطبایی دریای علم باشد من قطره ای از این دریا هستم . ” شما لباس پوشیدنش رو دیدید ، عمامة کوچیک ، ریش کم ، لباس خیلی ساده ، نعلین خیلی ساده . حالا برخی از ما تمام علم مون توی تیپ مون و حرف زدن مونه . حرف که می زنیم ، سعی می کنیم با حرف اثبات کنیم عالمیم . بهش می گی : سلام علیکم ، حالتون چطوره ؟ ـ موید و منصور باشید انشاءالله ! بابا تو که هنوز دوم دبیرستانی ، مؤید و منصور باشی دیگه چیه ؟ یاد بگیر بابا ! علم تواضع می یاره . عالم این طور نیست که . چرا تو اول قیافة علما رو می گیری بعد می ری سراغ علم ؟ اول دنبال قیافشه . امروز یه سی دی دیدم ، فیلم ساختن ، سی دی زدن که این عکس حضرت ابوالفضل (ع) هست ، بعد هم نوشته بود : با حضرت آقای حجه الاسلام سیستانی قامت تعالی هم مشورت شده و ایشون تأیید کردن . این چه مسخره بازیه ؟ اولاً ایشون حجت الاسلام نیستن و آیت الله العظمی هستن . ثانیاً کی گفته که تو می تونی بگی : “ قامت تعالی ” ؟! متأسفانه ما هیأت ها خیلی برای دشمن مفیدیم . از همه طرف دارن میان که ما رو خرافاتی کنن ، این هم که از این سی دی جدیدشون ، فیلمبردار در حال فیلمبرداری از حرم بوده ، که یه مرتبه ، اتفاقی حضرت ابوالفضل (ع) رو دیده !! یه چیزی شبیه ابوالفضل (ع) رو درست کردن ، شبیه همون عکسهایی که هستش و . . . آخه قربونت برم ! از روح که نمی شه عکس گرفت . فیلم برداری کرد . حضور اینها یه شرایطی داره ، این مسائل با الفبای دین ما بیگانه است . زشته . حضور اهل بیت (س) رو اینقدر سخیف نکنید . ببین چی به روز ما آوردن ؟! جدیداً هم گیر دادن به حضرت عباس (ع) . حالا دیگه رفتن به سمت جلوه های رایانه ای و فتوشاپ و از این برنامه ها . ولی حضرت عباسی وقتی من دیدم ، دلم لرزید . گفتم : کاش همچین چیزی راست بود . ما هم به خدا عقده ای شدیم !! یکی از شاگردان علامه طباطبایی نقل می کنن ، ایشون سه ماه از سال ، یعنی تابستونها به مشهد تشریف می آوردن . می گفت یه روز وقتی می خواست به قم برگرده ، برای خداحافظی رفتم خدمتشون ، دیدم علامه هم می خوان برن ، بعد از ظهر ساعت 4 بلیط داشتن ، گفتم هم برای خداحافظی بریم و هم به قطار برسونیم شون . رفتم ، دیدم علامه وسایل رو جمع کرده و سوار یه وانت کرده . هیچی توی خونه نبود ، غیر از یه عبایی که این عبا رو زیر پاش انداخته بود و روش نشسته بود و داشت عبادت می کرد یا مطالعه می کرد . سلام کردم ، بلند شدن ، به من جا دادن و گفتن : شما بفرمائید روی عبا ! گفتم : نه آقا ، شما همون جا بشینید ، ما ایستادیم ، یا روی دو زانو می شینیم . گفتند : نه ، شما بفرمائید ، یه مطلبی هست ، من عرض می کنم خدمتتون . با خودم گفتم خُب حتماً یه مطلبی هست . گفتم : چشم ! . نشستیم . دیدم خودشون قشنگ چهار زانو نشستن روی زمین . گفتم : آقا ! چی شد ؟ شما گفتید یه مطلبی هست ، گفتن : هیچی ، می خواستم بگم اونجا نرم تره ، راحت تره ! می گفت : وقت نماز شد ، می خواستیم نماز بخونیم ، گفتم بریم بیرون یه کم این دست و اون دست کنیم تا علامه خواست نماز رو شروع کنه ، بپریم پشت سرش . اقتدا کنیم . ( چون علامه نمی ذاشت کسی بهش اقتدا کنه ، ببینید ! علامه هستا ! ) رفتم ، هرچی طولش دادم دیدم نماز رو شروع نمی کنه . برگشتم ، دیدم : به ! قشنگ نشسته . جا نماز رو گذاشته ، اون جلو هم برای من جانماز رو پهن کرده ، منتظره من بیام ، نماز رو به من اقتدا کنه !! گفتم : بابا ! پدر ما در اومد ! همین جور پشت در ایستادم ، خیس عرق شده بودم . آخر سر علامه صدا زد : آقای فلانی ! بیا دیگه چرا پشت در ایستادی ؟! گفتم : آقا شما بفرمائید جلو . گفت : نه من که امام جماعت نمی شم ، شما بفرمائید جلو ، ما به شما اقتدا می کنیم . گفتم : آقا خواهش می کنم ، تمنا می کنم ! گفتن : خواهش می کنم ، خواهش نکنید ! گفتم : آقا می شه حالا شما محبت کنید . . . ؟ گفت : نه ، عرض می کنم ، شما بایستید . با خودم گفتم : این جوری که خیلی زشته ، یه جوری جمع و جورش کنیم . گفتم : چون شما امر می فرمائید ، من اطاعت امر می کنم . گفت : نه نه نه ! من امر نمی کنم ، من خواهش می کنم . می گفت : من دیگه از خجالت پودر شدم . ببین اینها دارن به کجا می رسن ؟ حالا من و شما متأسفانه بعضی وقتها در دام می افتیم .
|